کبوتر سفید - قصه کودک

قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد

ترانه ها و قصه های کودکانه صلاح الدین احمد لواسانی

کبوتر سفید - قصه کودک

بابا احمد
قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد ترانه ها و قصه های کودکانه صلاح الدین احمد لواسانی

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

کبوتر سفید - قصه کودک

 
 
 
 
 

يكي بود و يكي نبود. غير از خدا خوب و مهربون هيچ كس نبود . در گوشه اي از اين دنياي بزرگ و پر ماجرا و در ميان دشتي سر سبز و خرم كه پر بود از گلهاي زيبا و رنگارنگ و نهر آبي از ميان اين دشت مي گذشت . يك كبوتر صحرايي با با دختر كوچكش زندگي خوب و بي دردسري را سپري مي كردند..
يكي از روزها كه كبوتر مادر ، مثل همه روز هاي ديگه . براي تهيه آب و دانه از لانه خارج شده بود. وقتي با دست پر به خانه برگشت متوجه شد . جوجه سفيد و قشنگش در لانه نيست. غصه تمام وجودش رو در بر گرفت .ابتدا با خود فكر كرد ممكن است . كسي آن را از لانه دزديده باشد . اما بزودي متوجه شد. لانه بدون كوچكترين تغييري . دست نخورده باقي مانده. پس احتمال آمدن يك شكارچي و بردن فرزند دلبندش منتفي بود. پس به بيرون لانه پرواز كرد و در اطراف لانه به جستجوي او پرداخت. اما بازهم خبر و اثري از دختر كوچكش نيافت پس ناراحت و غمگين شروع به پرواز در دشت كرد تا شايد بتواند اثري از او بيابد. پرواز زياد خسته اش كرده بود و نياز به نوشيدن كمي آب داشت. پس در كنار نهر به زمين نشست و قدري آب خورد. . اكنون كه تشنگي اش برطرف شده بود. دوباره از فكر سرنوشت نامعلوم فرزندش كه اكنون تشنه و گرسنه در دشت به هر سو مي رفت. اشگ در چشمانش حلقه زد و قطره اي از آن در آب نهر افتاد
.
ماهي طلايي بزرگ كه در همان نزديكي مشغول شنا بود. از لرزش برخورد قطزه اشك كبوتر با آب نهر متوجه حضور او شد و خود را به كنارش رساند. سر خود را از آب بيرون آورد و پرسيد
.
چه اتفاقي افتاده پرنده مهربان ؟ چرا گريه مي كني ؟ شايد يك بيماري سخت تو را اذيت مي كند ؟

كبوتر گفت : نه بيمار نيستم، گريه ام به اين خاطر است كه امروز وقتي به خانه برگشتم. دختر كوچكم در لانه نبود ، فكر مي كنم.براي تماشاي دشت از آنجا خارج شده و چون بسيار كوچك است ُ راه بازگشت را نتوانسته پيدا كند و گم شده .
ماهي فكري كرد و گفت : پس حق داري ناراحت باشي . من نيز مثل تو مادرم و مي توانم درك كنم . اكنون تو چه احساسي داري و چه رنجي مي بري
 .
كبوتر گفت : آنچه ناراحتي ام را بيشتر ميكند . آن است كه فرزند من بسيار كوچك است و نمي داند چگونه از خود در برابر خطرات دفاع كند . او هنوز دوست و دشمن را به خوبي و درستي

نمي شناسد. هراسم اين است كه گرفتار شكارچيان شود.
ماهي كمي فكر كرد و گفت : در يافتن فرزندت به تو كمك خواهم كرد
 .
كبوتر تشكر كرد و گفت : از تو سپاسگزارم اما جستجوي تو سودي ندارد. چون تو ماهي هستي و او پرنده ُ او شنا نمي داند و تو پرواز . بعيد مي دانم بتواني او را بيابي
.
ماهي گفت: مي دانم. اما اين امكان وجود دارد كه او تشنه شود و براي نوشيدن آب به كنار نهر بيايد. پس من در جستجوي آن به نقاط مختلف نهر سر خواهم زد و از دوستانم سراغ او را خواهم گرفت. تو هم در آسمان و زمين بدنبال او بگرد و بدان گريه كردن و غصه خوردن سودي ندارد. بايد تلاش كرد و او را يافت
.
كبوتر از محبت ماهي طلايي تشكر كرد و پس نوشيدن جرعه اي ديگر از آب خنك و زلال نهر به جستجوي دختر گمشده اش پرداخت . اما پس از ساعتي دوباره خسته شد و در مزرعه اي به زمين نشست . ياد كبوتر سفيد كوچولو كه ساعت ها تنها و بي پشتيبان در دشت وسيع گمشده بود . اشگ را دوباره به چشمان مادر باز گرداند. خرگوش مهرباني كه در همان نزديكي ها زندگي مي كرد . متوجه او شد و به نزديكش آمد. و پرسيد
.
آيا گرسنه اي ؟ من دانه هاي درشت و لذيذي سراغ دارم كه مي تواند تو را سير كند
 .
كبوتر با اندوه پاسخ داد : نه من گرسنه نيستم
 .
خرگوش پرسيد : پس چرا گريه مي كني ؟

كبوتر گفت : دليل گريه كردن من گمشدن فرزند دلبندم كبوتر سفيد است . اوصبح تا بحال گمشده و من هر چه دشت را گشته ام نتوانسته ام او را پيدا كنم.
خرگوش كه متوجه علت اندوه فراوان كبوتر شده بود او را دلداري داد و افزود : ناراحت نباش من نيز كمكت خواهم نمود. با سرعت زيادي كه دارم . تمام دشت را در جستجوي دخترت خواهم گشت
.
كبوتر از خرگوش و كمكش تشكر كرد و خود نيز براي يافتن كبوترسفيد در آسمان به پرواز در آمد. خرگوش نيز به سرعت شروع به دويدن در دشت نمود تا شايد بتواند كبوتر بچه گمشده را بيابد

بعد از مدتي پرواز در نزديدكي آبادي چشم كبوتر به خري افتاد كه با طنابي به زمين بسته شده
بود و مشغول خوردن كاه بود . به كنار او رفت و پرسيد. تو يك كبوتر سفيد و كوچولو اين طرفها
 نديدي ؟
خر با حماقت تمام پاسخ داد : اين چه سوال بي ربط و عجيبي است. معلوم است كه من چنين كسي را نديده ام. زيرا من هميشه سرم بكار خودم گرم است و هرگز سرم را بالا نمي گيرم . بنابراين من هرگز نمي توانم و نمي خواهم چيزي در آسمان مشاهده كنم .
و ادامه داد . ما خر ها هميشه يا در حال بار هستيم و يا خوردن غذا ، بنابراين مي توان گفت حيوانات سربزيري هستيم. و توي كار هايي كه به ما ربطي ندارد دخالت نمي كنيم.ما باري را كه روي پشتمان مي گذارند حمل ميكنيم. و از كاهي كه جلويمان مي گذارند مي خوريم . كاري به ديگران هم نداريم
 .
در همين لحظه گربه اي سياه و فضول به آنها نزديك شد . او ن فكر مي كرد شايد بتواند با يك جهش بلند و برق آسا كبوتر را گرفته و شكمي از عزا در بياورد. اما كبوتر هوشيار بود و خود را به بالاي ديوار خرابه اي كه كنار خر بود رساند
.
گربه نيز كه شكار را از دست داده بود. با چرب زباني گفت : به به جمع دوستان جمع است. مناسبت اين مهماني چيست
.
خر نفهم و بيشعور بدون اينكه متوجه باشد چه مي كند. گفت : دختر كوچك اين كبوتر صبح امروز از لانه خارج شده و تا كنون باز نگشته است . او نيز از اين ماجرا ناراحت و غمگين است و بدنبال او مي گردد. ببينم . تو او را نديده اي؟

گربه دستي به سبيلهاي بلندش كشيد و گفت. اگر ديده بودم كه الان شكمم اينقدر قار و قو ر نمي كرد.
با شنيدن اين حرف اندوه دوباره به قلب كبوتر برگشت . و اشگ از چشمانش جاري شد
.
گربه با ديدن اين صحنه گفت : فكر ميكنم. بهترين راه براي رهايي از اين همه نگراني و غصه اين است كه فداكاري كني و خودت را در اختيار من قرار دهي تا تو را بخورم. به اين اين ترتيب تو آسوده و راحت مي شوي و ديگر نيستي كه غصه بخوري و هم من از اين گرسنگي شديد نجات پيدا كرده ام
 .
خر با همه نفهمي از حرفهاي گربه عصباني شد و با خشم فرياد زد. اگر همين الان از اينجا نروي
 چنان لگدي به تو خواهم زد كه در ميان صد سگ گرسنه وحشي به زمين بيايي.
گربه از شنيدن اين حرف ها فرار را بر قرار ترجيح داد و از آن محل بسرعت دور شد و رفت.

پس از رفتن گربه  ُ خر رو به كبوتر كرد و گفت. من خيلي حيوان با ادب و با هوشي نيستم . اما فكر ميكنم. تو بجاي اينجا ماندن و گوش كردن به حرفهاي احمقانه من و چرنديات امثال اين گربه بي چشم و رو بهتر است بدنبال فرزند خود بروي و چون ديگري چيزي به فرا رسيدن شب باقي نمانده .كبوتر از خر بدليل حمايتش در برابر گربه از او تشكر كرد و براي يافتن كبوتر سفيد كوچك به پرواز در آمد.
شب كم كم چادر سياهش را بر سر دشت بزرگ و سر سبز انداخت و رنگهاي متنوع و گوناگون را يه سايه روشن هاي سياه و خاكستري تبديل كرد
.
كبوتر بيچاره نا اميد خسته از يافتن فرزند دلبندش به لانه باز گشت. او در دل دعا مي كرد كه فرزندش زنده باشد و خيلي زود بتواند او را يافته و به لانه باز گرداند
.
كبوتر وقتي وارد لانه شد .گريه اندوه تبديل به اشگ شوق شد. اول نتوانست باور كند . اما بزودي متوجه شد كه اين يك حقيقت است
.
كبوتر سفيد در گوشه لانه نشسته بود. مادر بلافاصله او را به آغوش كشيد و گفت : عزيز دلم تو كجا بودي ؟ من و دوستانم تمام دشت را بدنبال تو گشتيم
.
كبوتر سفيد در حاليكه نوك كوچكش را به نوك مادر مي ماليد تمام ماجرايي را كه آن روز بر او گذشته بود تعريف كرد . او براي مادر گفت كه صبح آن روز بعد از خروج مادر از لانه تصميم

مي گيرد كه براي گشت و گذار در اطراف . از لانه خارج شود . اما خيلي زود راه را گم مي كند
 .
مادر كه اكنون قلبش آرام گرفته بود. از كبوتر كوچك پرسيد : پس چگونه راه بازگشت را يافته است؟

كبوتر كوچك سفيد گفت : راستش را بگويم . نمي دانم، فقط يك احساس دروني من را به سمت لانه راهنمايي كرد و به اينجا رساند.
كبوتر مادر مي دانست كه فرزندش بسيار خوش سانش بوده كه بدست شكارچيان گوناگون كه در كمين نشسته اند نيافتاده . او همچنين مي دانست بسيار فرزندان بوده اند كه براي درك

آزادي و پرواز از لانه خارج شده اند و هر گز باز نگشته اند
.
او در دل براي همه گمشدگان دعا نمود و با توحه به اين كه از جستجوي آن روز حسابي خسته شده بود فرزند دلبندش را در آغوش گرفت و هر دو به خوابي عميق و شيرين فرو رفتند
 .
آنها هر دو ، در خواب دشت سبز و وسيعي را ديدند. كه بي هراس از شكارچي .  پرواز را تجربه مي كردند.

 
پایان

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قصه هاقصه های کودک

تاريخ : چهار شنبه 28 اسفند 1398 | 16:46 | نویسنده : بابا احمد |
گیلان زیبا _ ترانه خانواده
آدم برفی - ترانه کودک
بی بی حنا - ترانه کودک
پسره می خواد آقا بشه - ترانمه کودک
دختر دختره - ترانه کودک
خانه دوست کجاست ؟ - ترانه نوجوان
چهار شنبه سوری - ترانه کودک
خروسه میگه قوقولی قوقو - ترانه کودک
فصل بهاره - ترانه کودک
چهچه بلبل - ترانه کودک
آسمون غرومبه - ترانه کودک
پرستار - ترانه کودک
موش و گربه - ترانه خردسال
بادبادک - ترانه خردسال
هفت سین - ترانه کودک
چیک چیک بارون _ یلدا ستایش
روزه روباه - قصه کودک
مورچه زبر و زرنگ _ ترانه کودک
یک - دو - سه - چهار _ ترانه کودک
مرغ با هوش - قصه کودک
توی باغ بی بی جون - خانواده
پروانه خیالم - ترانه کودک
قورباغه سبز - ترانه کودک
پشیمانی اسب - قصه کودک
کبوتر سفید - قصه کودک
بلبل کوچک آوازه خوان - قصه کوتاه
قفس طلایی - قصه کودک
جشن ترانه ها ترانه همه خانواده
صندوق جادویی - ترانه کودک
رنگین کمان رنگها - ترانه خانواده
جشن تولد - ترانه خانواده
بازی گرگم به هوا - ترانه خانواده
هزاران آفرین - ترانه کودک
مادر بزرگ مهربون - ترانه کودک
خاطرات بچگی - ترانه خانواده
طبیعت زیبا - ترانه کودک
حاجی فیروز - ترانه خانواده
نقاشی قشنگم - ترانه کودک
باران در آبادی - ترانه کودک
خورشید زیبا - ترانه کودک
پیشی میو - ترانه خردسال
توپ رنگارنگ - ترانه خردسال
ببئی میگه - ترانه خردسال
گنجیشک کوچیک - ترانه خردسال
ماهی قرمز رنگ - ترانه کودک
پدر بزرگ - ترانه کودک
مادر می بافه - ترانه کودک
قصه ها و ترانه های صلاح الدین احمد لواسانی _ بابا احمد
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.